جدول جو
جدول جو

معنی لخ لخه - جستجوی لغت در جدول جو

لخ لخه
برخاستن صدای لخ لخ از چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخلخه
تصویر لخلخه
ترکیبی از چیزهای خوش بو، ازقبیل مشک، عنبر، کافور و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخلخ
تصویر لخلخ
ضعیف، ناتوان، لاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت لخت
تصویر لخت لخت
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، شرحه شرحه برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
کم کم
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لَ)
بی گوشت. ضعیف. لاغر. (جهانگیری) :
مفخر تبریزیان شاه جهان شمس دین
فربه و زفتت کند گرچه که تو لخلخی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ خَ)
خوشبویی است. (منتهی الارب). معجونی باشد خوشبوی. (مهذب الاسماء). بوی خوشی معروف. طیب معروف. (تاج العروس). عطری است. بویهای آمیخته. معجون بوی. (زمخشری). عطری آمیخته از چند عطر به دستوری خاص. خوشبویی چند که یکجا کنند و ببویند. گوی عنبری که از عود قماری و لادن و مشک و کافور سازند. (برهان). ج، لخالخ. هی اشیاء مرکبه یشم بها. و قیل هی ظرف یصب فیه من میاه الخلاف و الورد و الکربزه و امثال ذلک. (بحر الجواهر). خلط من المسک و العنبر و الکافور و اشباه ذلک. (الجماهر ص 235) : و همه خانه به ریاحین آراسته و لخلخه ها و میوه های مشموم. (تاریخ بیهقی). و از عطرها لخلخۀ معتدل و غالیه بکار باید داشت. لخلخه بوییدن، در گرمابه. اندر فصل بهار... از عطرها گلاب با آب شاهسپرم آمیخته و مثلث کافوری و لخلخۀ معتدل به کار باید داشت. و لخلخۀ سرد می بویانند. اولی تر است که نخست ماده از دماغ بازدارد به لخلخه ها چون سرکه و گلاب و روغن گل، خرقه ها بدان تر می کنند و بر سر او می نهند و مدت دو روز می بویانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهۀ هار.
سوزنی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
بشنو و بو کن اگر گوشی ومغزیت هست
زمزمۀ لو کشف لخلخۀ من عرف.
خاقانی.
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان.
خاقانی.
بر زمین سبزه ای برنگ حریر
لخلخه کرده از گلاب و عبیر.
نظامی.
و بخور لخلخۀ طرب رفیق شفیق و جلیس انیس بود. (سعدی دیباچۀ کلیات).
- لخلخه های عنبری، گویی است از عنبر و مشک و غیره ترتیب داده. (آنندراج).
- ، کنایه از ساعات شب هم هست. (آنندراج) (برهان).
- ، ترکیبی باشد که آن را به جهت تقویت دماغ ترتیب دهند:
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ)
جمع واژۀ لخلخه
لغت نامه دهخدا
(لَهْ لَهْ)
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی. رجوع به له له زدن شود
لغت نامه دهخدا
ضعیف لاغر نزار بی گوشت: مفخر تبریزیان شاه جهان شمس دین فربه وزفتت کند گرچه که تو لخلخلی. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخت لخت
تصویر لخت لخت
پاره پاره، قطعه قطعه، چاک چاک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری لادن مشک کافور و غیره) که از آن گویی سازند و بویند: و از عطرها لخلخه معتدل و غالیه بکار باید داشت. یا لخلخه سلیمانی. ثفل روغن و زعفران را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له له
تصویر له له
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخله
تصویر لخله
بوی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخلخه
تصویر لخلخه
((لَ لَ خَ یا خِ))
ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری، لادن، مشک، کافور و غیره) که از آن گویی سازند و بویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخت لخت
تصویر لخت لخت
((~. لَ))
قطعه قطعه، پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخلخ
تصویر لخلخ
((لَ لَ))
لاغر، ضعیف
فرهنگ فارسی معین
بخش بخش، پاره پاره، تکه تکه، قطعه قطعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی
به آهستگی کاری را انجام دادن، صدایی که از تکان دادن چیزی در قوطی و ظرف پدید می آید، صدای
فرهنگ گویش مازندرانی
کنجکاوی، جستجوی بی اجازه جستجوی بی ثمر
فرهنگ گویش مازندرانی